پیر مرد اوّلی گفت :نام من عشق است.
پیرمرد دوّمی گفت : نام من ثروت است.
پیرمرد سوّمی گفت:نام من موفقیت است.
سپس آن سه پیر مرد به آن زن و شوهر گفتند:
شما حق دارید یکی ازسه تای ما را انتخاب کنید تا وارد زندگی شما شویم
و شما از ما استفاده کنید.
مرد روی به زن کرد و گفت :من میگویم ثروت یا موفقیت را بیاوریم.
ولی زن گفت :نه .. اگر عشق باشد هر دوتای دیگر خواهند آمد.
پس هر دو با اشتیاق عشق را انتخاب کردند.
دو سال از این ماجرا گذشت و زن و مرد فقیر شدند...
و هیچ موفقّیتی هم به دست نیاوردند.....
پس آن ها پیرمردی که نامش عشق بود را کُشتند و از هم طلاق گرفتند...
و پلیس هر دوی آن ها را به جرم قتل اعدام کرد..
و گند زده شد به داستان آموزنده ما ....
خدا نگه دار:)