گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک میشد و برمیگشت!
پرسیدن : چه میکنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب میکنم و آن را روی آتش میریزم…
گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو میآوری بسیار زیاد است و این آب فایدهای ندارد.
گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که وجدانم میپرسد: زمانی که دوستت در آتش میسوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدهم: هر آنچه از من بر میآمد!!
ســـــتلام بچه ها خوبین
امروز بالاخره به ارزوم رسیدم و اول مهر شد
اصن وارد مدرسه شدم یه حس خاصی داشت هر چی فکر کردم میوه سورمه ای به ذهنم نرسید که بخوام به
بچه ها نسبت بدم
ولی مانتومون خوش رنگه دوسش دارم
شاید شور و شوق راهنمایی رو نداره و کسی تو حیاط نمی دوه و همه ساکت یه
جا نشستن ولی باحاله.......
همین روز اول مانتو هامون کثیف شد نیمکتا خاکی بود
کلا خوب بود
من برم درس بخونم رفوزه نشم