یک زن روستائی یک سبد تخم مرغ به میدان می برد که بفروشد. هنوز هیچ نفروخته بود که پای اسب یک سوار به سبد تخم مرغ زن خورد و بیشتر تخم مرغ ها شکست. اسب سوار از زن روستائی پوزش خواست و حاضر شد پول همه آنها را بپردازد.
اسب سوار: مادر جان چند تا تخم مرغ داشتی؟
زن روستائی: نمی دانم ! ، اما وقتی آنها را دوتا دوتا بر میداشتم یکی باقی می ماند ، وقتی سه تا سه تا بر میداشتم یکی باقی می ماند ، وقتی چهارتا چهارتا بر میداشتم یکی باقی می ماند ، وقتی پنج تا پنج تا بر میداشتم یکی باقی می ماند ، وقتی شش تا شش تا بر میداشتم یکی باقی می ماند ، اما وقتیکه هفت تا هفت تا بر میداشتم هیچی باقی نمی ماند.
اسب سوار حساب کرد و پول تخم مرغ های زن روستائی را داد.
سوال: کمترین تعداد تخم مرغی که زن روستائی میتوانست در سبد داشته باشد چند تا بود؟
بـــــارون
بایدفکرکنم
کار دیگه ای جز این نمیشه کرد
۱۸۱
آخه هوشنگ پس هفت چی شد؟؟؟
Ha???
49
وقتی میگه هفت تا هفت تا،یعنی از هفت بیشتر میشه 49 تا